مطول قصه ای دارم که گر خواهم بیان کردن
به صد طومار و صد دفتر نشاید شرح آن کردن
به معنی صورتی امشب نمودی روی و این صورت
نمی یارم عیان گفتن نمی شاید نهان کردن
من این صورت کجا گویم من این معنی کرا گویم؟
کز اینها نیست این صورت که پیدا می توان کردن
دل من رفت و من دست از غم دل می زنم بر سر
چرا تن می زنم؟ باید مرا تدبیر جان کردن
مرا یاری درونی نیست غیر از اشک و، من او را
به جست و جوی این حالت نمی یارم روان کردن
به مهر روی او با صبح خواهم همنفس بودن
به بوی زلف او بر باد خواهم جان فشان کردن